آشتی با دیونیسوس

ساخت وبلاگ
همیشه آرزو و خیال‌بافی اینو داشتم که یه نویسنده فنی بشم. درباره چیزای تکنیکال بنویسم و خوب بنویسم. یه بار تو مجله داستان یه مهندسی یه خاطره‌ای نوشته بود که خیلی خوب بود ولی مشکلش این بود که خاطره بود. بارها سر کارم موقع صحبت کردن با کارگرای فنی حرفامون رو مخفیانه ضبط کردم که بعداً گوش بدم و ایده بگیرم. درباره چیزای فنی نوشتن کار راحتی نیست. ذهن فنی تمایل داره هر چیزی رو با عینیت بنویسه که خب حوصله آدمو سر می‌بره. مثل الان که دارم پرت میشم از چیزی که میخواستم بگم.میخواستم درباره زندگی توی خارج بنویسم. از مقدمه هم که مشخصه میخوام فنی بنویسم. خب من الان هشت ماهه توی لندنم. قاعدتاً نباید درباره چیزی غیر از لندن بدونم ولی این ذهن ایزوله ایرانیه که هنوزم هرجایی که ایران نباشه رو خارج میدونه. خارج کجاست دقیقاً؟ درباره کجا داری صحبت می‌کنی؟ درباره لندن دوستان، فقط درباره لندن دارم صحبت می‌کنم. گرچه یه دید کلی درباره تفاوت زندگی تو لندن و یه سری جاهای دیگه هم بدست آوردم.با پول ایرانی نمیشه اینجا زندگی کرد. همه‌چیز فوق‌العاده گرونه. روزای اول احساس فقیر بودن می‌کردم. احساس فقر مطلق. وام ازدواجمونو تبدیل به پوند کرده بودیم و ۵۰۰۰ پوند تو جیبامون بود. ولی یه اجاره خونه و یه قبض برق که دادم فهمیدم اگه سر کار نرم خیلی سریع به فاک میریم. دوتا وام ازدواج پول کمی نیست. تازه ماشینمم فروخته بودم، یه پس‌انداز چند ساله رو هم آورده بودم، و یه وام دیگه هم گرفته بودم پوند کرده بودم. همه اینا فقط چهار ماه زندگیمون رو تامین می‌کرد. احساس فقر رو می‌فهمید؟ بعد روانی قضیه سخته. اینکه من کسی بودم واسه خودم. زندگی نسبتاً خوبی ساخته بودم. حالا همه رو فروختم اومدم اینجا می‌بینم هیچی نیست. تازه با اون صرفه‌ج آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 60 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 15:44

باید جوابش را می‌دادم، افسوس که زبانش را ندارم. زبان دارم، اما لحظه‌ای که باید بچرخد لال می‌شود. درست جایی که باید از حیثیتم دفاع کند جا میزند. من می‌مانم و خودخوری‌هایم که چرا جوابش را ندادم، و به انواع جواب‌های خوبی که میشد به او بدهم فکر می‌کنم؛ به این امید که شاید در یک موقعیت بهتر زبانم ورزیده‌تر بشود. خوب میدانم ورزیده‌تر نخواهد شد. این را می‌توانم با استدلال استقرایی ثابت می‌کنم.اگر در غرب وحشی قرن ۱۹ آمریکا بودم نیاز به هیچ زبانی نداشتم. هفت‌تیرم را می‌بستم به کمربندم، سوار اسبم می‌شدم و یک راست میرفتم به کافه‌ای که پاتوق او بود. وارد کافه می‌شدم، کلاهم را تنظیم می‌کردم، چند لحظه همانجا دم در مکث میکردم تا همه توجه‌ها به من جلب شود، سپس با صدای مصمم و کوتاه می‌گفتم «فلانی را به دوئل دعوت می‌کنم. یک ساعت دیگر، در میدان اصلی شهر.»اگر نمی‌آمد یعنی او رذل بود و اهانتی که به من کرده بود پاک میشد. اگر می‌آمد هم نیاز به زبان نداشتم، فقط کافی بود سریع‌تر هفت‌تیرم را از کمربندم خارج کنم، اگر نتوانستم هم اشکالی نداشت، چون به مرگ شرافتمندانه‌ای می‌مردم.یا می‌توانستم در یونان قرن ۵ قبل از میلاد باشم و توسط فلاسفه زبده رواقی آموزش دیده باشم. و هیچ حسی نسبت به اهانتی که به من کرده بود نمی‌داشتم. اهانتش را در آزمایشگاه منطق تحلیل میکردم تا ببینم چه اندازه صحیح است. اگر صحت داشت از او برای یادآوری تشکر می‌کردم، و اگر صحت نداشت، میرفتم پی زندگیم. وقت تلف کردن برای یک احمق حماقت است.برچسب‌ها: دوئل, منطق, فلسفه, رواق, زبان + تاريخ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰ساعت 8:10 PM نويسنده حسام | آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:53

ایستاده بودم لبه پرتگاه. طبقه هفتم بود. ترس از ارتفاع ندارم. هیچ وقت نداشتم. اما چیزی منو ترسوند. چیزی غیر از ارتفاع.با یه دوست قدیمی رفته بودم از اون ساختمون بازدید کنم. پیشرفتش خوب بود. درباره محل داکت ها صحبت کردیم و اینکه بهتره دقیقاً پشت سر دیوارچین لوله کش کارشو شروع کنه. اگه احتیاط کنه میتونه پلیکا ها رو از همین الان کار کنه. فقط کافیه دیوارچین محل داکتارو مشخص کنه تا همین الان سوراخکاری انجام بشه.بازدیدارو انجام دادیم، صحبتامونو کردیم، خواستیم بریم پایین که دوستم گفت من به این بالابر اعتماد ندارم. بذار من اول برم پایین بعد بالابرو میدم بالا تو بیا پایین. من که از همون اول دلم میخواست چند دقیقه از ارتفاع به اطراف نگاه کنم قبول کردم. نگاه کردن به شهر از ارتفاع، برای من خاصیت درمانگرانه ای داره. آدما از بالا کوچیکترن. از ارتفاع نمیتونی با کسی روبرو بشی. ولی میتونی روبرو شدن های بی انتها رو ببینی. هفت طبقه خیلی زیاد نیست، اما اونقدری هست که بتونی چندتا کوچه اون طرف تر رو ببینی. و انبوه خونه ها و ساختمون ها، هر کدوم با زندگی های متنوع و متفاوت.تنها نیستی. صدها نفر دارن برای زندگی و مشکلاتشون تلاش میکنن. شهر جنب و جوش داره. و تو بعضی وقتا یادت میره بخشی از یک جنب و جوش بزرگ تر هستی. و مانعی که الان روبروی توه، بخشی از یه مساحت وسیع با پستی و بلندی های مختلفه. دیدگاهت نیاز به اصلاح داره. نیاز به دیدن تصویر بزرگتر داری.توی این فکرا بودم  که یهو یه فکر دیگه به ذهنم رسید. فکری که باعث شد بترسم. اگه اون لحظه تصمیم میگرفتم بپرم میتونستم در عرض یک دهم ثانیه این کارو انجام بدم. فاصله من با نابودی، تسلیم شدن به مدت فقط یک دهم ثانیه بود. کافی بود یک دهم ثانیه بزنم به بیخیال آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:53

نیچه میگه اگه زمان بینهایت باشه، پس احتمال تکرار جهانی دقیقاً با همین مشخصات و دقیقاً با همین اتفاقات صفر نیست. و اگه صفر نیست پس بیشماره. پیشنهاد می‌کنه زمان رو یک حلقه بسته تصور کنید که بینهایت بار تکرار میشه. بازگشت ابدی، یا Ewige Wiederkunft.میگه تصور کنید این لحظه از زندگی شما، اتفاقاتی که برای شما میوفته در تکرار دائم هستن. بزرگ بودن از نظر نیچه اینه که عاشق تک تک لحظات زندگی باشید. و باوجود همه بدبختی‌ها و سختی‌هاش نخواهید حتی یک ذره هم از اون تغییر کنه. عشق به سرنوشت، یا Amor Fati.اینجا نیچه از جفت چندتا چاله فکری رد میشه، بدون اینکه توی اونا بیوفته:۱. با اینکه قائل به سرنوشت و تکرار ابدی بود، اختیار رو از خودش سلب نکرد. ما میتونیم تصمیم بگیریم چه رفتاری داشته باشیم، با اینکه اون رفتار قبلاً توسط خود ما تکرار شده. این باعث نمیشه این تصور غلط پیش بیاد که من اختیار ندارم.۲. رنج از نظر نیچه ضروریه، ولی فضیلت نیست. نمیگه رنج خوبه. میگه رنج هست و برای مواجهه با دنیا ضروریه. اگه رنج رو ارزش بدونی همون اندازه از سرزندگی محروم میشی که اگه از رنج فرار کنی.۳. با اینکه برای خودش اختیار قائله، اما سرنوشتش رو از خودش جدا کرده. نمیگه این منم که باعث سرنوشتم هستم. میگه سرنوشت چیزیه که بر من اتفاق افتاده. و من باید نه تنها اونو بپذیرم، بلکه عاشقش باشم.۴. خوب و بد رو از همدیگه جدا نمیدونه. عاشق سرنوشت بودن یعنی عاشق خوب و بد اون بودن. نه چون بد هم خوبه، بلکه چون بد و خوب با همدیگه هستن‌. ما اونارو با فاصله تجربه می‌کنیم، ولی اونا باهمدیگه هستن. یکی هستن.متن قطعه ۲۷۶ از حکمت شادان، کتاب چهارم:«آمور فاتی، از این پس عشقم همین باد! نمی‌خواهم علیه آنچه منفور است جنگ به راه بیاندازم. ن آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:53

خیلی گذشت از آخرین باری که اینجا چیزی نوشتم. از یه جایی به بعد واقعاً نمیتونستم بنویسم. تقصیر خودمه. با اینکه قرار گذاشته بودم ساده و بدون تکلف بنویسم ولی بازم تو بعضی از نوشته هام عمیق شدم و توی مخاط آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 6:24

اولین حقوق کارمندیم رو دیروز گرفتم. خوب بود، واسه شروع بد نبود، کم کم بهتر میشه. امروز فیش حقوقی‌ام اومد. مشخص شد اشتباه حساب کرده بودن. حقوقم از اون چیزی که فکر میکردم چهل درصد کمتره. واکنشم چی بود؟ آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 6:24

آدم کم حرفی هستم. این چیزیه که بقیه میگن. از نظر خودم مواقعی که مطمئنم حرف زدنم واقعاً فایده‌ای داره حرف میزنم. ازم میپرسن خب پس چکار میکنی به جای حرف زدن؟ بیشتر فکر میکنم. بله میدونم فکر کردن هم همیش آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 21:36

قفسه ایدئولوژیک من کسایی که منو میشناسن شاید بتنونن شهادت بدن که یکی از بیشترین چیزایی که من تو زندگیم بش حساس و حریص هستم، توجهم هست. دوست ندارم کسی باعث بشه توجه من به چیزی جلب بشه که خودم نمیخوام. حتی اعصابم بهم میر آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 21:36

معنای زندگی؟ یکی از خواننده‌های خیلی خوب و قدیمی وبلاگ پیام خصوصی فرستادن و پرسیدن: «اگر آدمی هستین که حسابی در زندگی تلاش میکنین و برنامه های مختلف دارین و هدف دارین و ... میخوام ازتون بپرسم این اشتیاق و شور و ا آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 21:36

از کجا <strong>انرژی</strong> <strong>میگیرم</strong>توی پست قبلی یه خبطی کردم. اون دوست خوبم درباره شور و انرژی خودم پرسید و اینکه چطوری و از کجا انگیزه میگیرم، ولی من تبدیلش کردم به یه نطق از بالا به پایین برای کسی که میخواد توی زندگیش موفق باشه. این آشتی با دیونیسوس...ادامه مطلب
ما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 21:36