باید جوابش را میدادم، افسوس که زبانش را ندارم. زبان دارم، اما لحظهای که باید بچرخد لال میشود. درست جایی که باید از حیثیتم دفاع کند جا میزند. من میمانم و خودخوریهایم که چرا جوابش را ندادم، و به انواع جوابهای خوبی که میشد به او بدهم فکر میکنم؛ به این امید که شاید در یک موقعیت بهتر زبانم ورزیدهتر بشود. خوب میدانم ورزیدهتر نخواهد شد. این را میتوانم با استدلال استقرایی ثابت میکنم.اگر در غرب وحشی قرن ۱۹ آمریکا بودم نیاز به هیچ زبانی نداشتم. هفتتیرم را میبستم به کمربندم، سوار اسبم میشدم و یک راست میرفتم به کافهای که پاتوق او بود. وارد کافه میشدم، کلاهم را تنظیم میکردم، چند لحظه همانجا دم در مکث میکردم تا همه توجهها به من جلب شود، سپس با صدای مصمم و کوتاه میگفتم «فلانی را به دوئل دعوت میکنم. یک ساعت دیگر، در میدان اصلی شهر.»اگر نمیآمد یعنی او رذل بود و اهانتی که به من کرده بود پاک میشد. اگر میآمد هم نیاز به زبان نداشتم، فقط کافی بود سریعتر هفتتیرم را از کمربندم خارج کنم، اگر نتوانستم هم اشکالی نداشت، چون به مرگ شرافتمندانهای میمردم.یا میتوانستم در یونان قرن ۵ قبل از میلاد باشم و توسط فلاسفه زبده رواقی آموزش دیده باشم. و هیچ حسی نسبت به اهانتی که به من کرده بود نمیداشتم. اهانتش را در آزمایشگاه
منطق تحلیل میکردم تا ببینم چه اندازه صحیح است. اگر صحت داشت از او برای یادآوری تشکر میکردم، و اگر صحت نداشت، میرفتم پی زندگیم. وقت تلف کردن برای یک احمق حماقت است.برچسبها: دوئل, منطق, فلسفه, رواق, زبان + تاريخ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰ساعت 8:10 PM نويسنده حسام | آشتی با دیونیسوس...
ادامه مطلبما را در سایت آشتی با دیونیسوس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ihessamouse بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:53